امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

خاطرات روزهای انتظار

روزهایی که گذشت 11

دوباره رفتم پیش یه دکتر جدید. چیزی که توی این 2 سال فهمیدم اینه که متاسفانه اغلب دکترای ما بیشتر از این که به مسئولیتی که در برابر بیمارشون دارن متعهد باشن به جیبشون متعهدن. باورتون نمیشه من تا اینجا پیش هر کدوم از دکترا که رفتم فقط جلسه ی بعدی رو هماهنگ می کردن که پول ویزیتو بگیرن. اونایی که توی مطبشون دستگاه سونوگرافی دارن که دیگه هیچی حسابی کار و کاسبی راه انداختن و یه جلسه در میون سونو میکنن و حداقل 60 تومن ویزیت میگیرن. ای بابا کاش حداقل فایده داشت......... رفتم پیش این آقای دکتر جدید. خیلی پیر بود. اما خانومایی که اونجا نشسته بودن میگفتن خیلی با تجربه است و یه خانومی که تقریبا سن دار هم بود می گفت منو این آقای دکتر به دنیا آورده ال...
25 آذر 1392

روزهایی که گذشت 10

روزهای سخت از دست دادن یک عزیز هم همینطوری داشت می گذشت ماه رمضون اومده بود و منم که عاشق ماه رمضون. داروهامو مرتب می خوردم. دهم ماه رمضون میشد چهلم خاله. دوباره توی اون اوضاع قرار گرفتن و اون شرایط حال منو بدجوری بهم ریخت و دوباره با وجود مصرف قرص ضد بارداری پریود شدم. خدایااااااااااااااا کی این روزا تموم میشه؟؟؟؟؟؟؟  همه تشخیص دادن که این جو و این شرایط برای من خوب نیست خانوم دکتر هم مرتب نصیحت می کرد که آروم باش. نمی تونستم هر هفته از تهران بلند میشدم میرفتم گرمسار توی گرمای مرداد می رفتم سر خاک خاله باهاش حرف می زدم و التماسش می کردم برام دعا کنه که خدا بهم صبر بده برای همه چی هم برای این درد بی درمون لعنتی هم برای درد دوریش. دوبا...
25 آذر 1392

روزهایی که گذشت 9

شوع کردم به خوردن قرصهای ضد بارداری. اینم بگم که توی مدت 2 سال گذشته مرتب قرص داستینکی که برای مشکل سرم بوده رو می خوردم. خیلی گرووووووونه.  اینو هم بگم که من یه خاله داشتم که طفلی توی 53 سالگی متوجه شد سرطان روده بزرگ داره یعنی 17 اسفند سال پیش ، 17 فروردین برای بار اول عملش کردن چون خیلی ضعیف بود سخت سر پا شد دوباره توی اواخر اردیبهشت ماه گفتن باید دوباره عمل بشه و توی اوایل خرداد ماه دوباره عملش کردن.   چند روز بعد از عمل دوم خاله منم رفتم توی استراحت مطلق. به خالم خیلی وابسته بودم البته کلا من به خونوادم خیلی وابسته هستم. وقتی مرخص شد از بیمارستان رفت پیش مامانم منم چون نباید زیاد از پله بالا پایین می رفتم زیاد نتونستم برم...
25 آذر 1392

روزهایی که گذشت 8

بازم دکتر جدید بازم نشون دادن یه عالمه عکس و آزمایش که الان یکی از آرزوهامه که روزی برسه همشونو بسوزونم. خانم دکتر جدید اسمش خانم دکتر فرشته معاون بود. وقتی برای بار اول رفتم توی مطبش احساس آرامش می کردم. خیلی فضای مطبش آروم بود. اما پر بود از خانمهایی که با شکم بزرگشون منتظر بودن نوبتشون بشه برن داخل برای معاینه ماهیانه شون خیلی هاشونم اومده بودن برگه معرفی نامه بگیرن برای بیمارستان. اشک حسرت توی چشمام و یه عالمه غصه توی دلم بود. طفلک همسرم فقط نشسته بود و اونا رو نگاه می کرد همش به منم دلداری می داد که درست میشه غصه نخور وقتی نوبت ما شد و وارد مطب شدیم. خانوم دکتر بعد از دیدن عکسها و آزمایشها و آخرین سونوگرافی چون خودش توی مطبش دستگاه س...
25 آذر 1392

روزهایی که گذشت 1

سلام هدفم از ایجاد این وبلاگ در اختیار گذاشتن تجارب این روزایی که گذشت. روزهایی که خوب نبود، سخت بود و اما شاکرم که می تونست بدتر هم بشه و نشد. اول اینو بگم که من متولد اردیبهشت سال 1361 هستم. سال 87 عقد کردم و سال 88 عروسی کردم .  به فکر بچه دار شدن نبودم. بیشتر دلم میخواست به اون چیزایی که توی زندگیم برام آرزو بوده برسم. مثلا یه روزایی فقط به این فکر می کردم که خدایا میشه یه روزی من و سعید بریم زیر یه سقف زندگی کنیم. این دغدغه فقط به خاطر شرایط سخت ازدواجمون بود. خونواده هامون ازدواج ما رو به صلاح نمی دیدن. بعد از اون دغدغه ام شده بود این که به همسرم کمک کنم و اوضاع اقتصادی رو رو به راه کنیم. اینم بگم که من از سال 82 دارم کار می کنم...
24 آذر 1392

روزهایی که گذشت 7

دکتر کشیک بیمارستان میلاد بعد از دیدن نتیجه آزمایش و سونوگرافی دو تا آمپول پروژسترون به طور همزمان تجویز کرد و من هم تزریق کردم اما باز هم خبری از عادت ماهیانه  نبود. رفتم پیس دکتر بهم گفت اگه تا آخر هفته خبری نبود برو آزمایش بده شاید اون موقع آزمایشت منفی شده وقتش نبوده و.... من دوباره امیدوار شده بودم تا این که شب قبل از این که برم آزمایش بدم عادت ماهیانه به طرز وحشتناکی شروع شد. دوباره دوران نا امیدی و غصه شروع شد و گریه های شبانه روزی من ادامه داشت که خبر بارداری یکی دیگه از دختر داییهام که حتی پژوهشکده رویان نتونست براش کاری انجام بده رسید. با هام تماس گرفت و گفت برم پیش دکتر اون. دوباره یه دکتر جدید و آزمایشهای جدید و...
24 آذر 1392

روزهایی که گذشت 6

هر ماه بی بی چک می ذاشتم و نتیجه منفی می شد و یک عالمه گریه می کردم. دیگه بی بی چک گذاشتن برای من شده یک کابووس . از قبلش اینقدر استرس دارم که احساس می کنم قلبم توی دهنم می زنه. رفتم به خانوم دکترم گفتم فعلا می خوام استراحت کنم و نمی خوام دارو مصرف کنم. اون بنده خدا هم سعی کرد منو راضی کنه که ادامه بدم اما دیگه بی خیالش شدم. از یه طرف جاریم رو می دیدم که چه جوری همه هواشو دارن از یه طرف همسرم رو میدیدم که واقعا عاشق بجه است. و دیگه ضربه آخر این بود که خانوم داداشم که 45 روز از من کوچیکتره و دختر داییم هم هست. خبر بارداریشو داد. ........... حسود نیستم به والله اما همش می گفتم خدایا من چه گناهی به درگاهت کردم که اینا نکردن؟ اینا چه جوری ا...
24 آذر 1392

روزهایی که گذشت 5

بعد از چند روز از مصرف داروها حالم بهم ریخت. اینقدر که دیگه توان راه رفتن نداشتم. حالت ویار کاذب داشتم حالم از همه چی بد میشد اینقدر که کنار خیابون می نشستم و ........... می آوردم. داروهایی که مصرف می کردم روزی 1 عدد سیپروترون کامپاند بود و روزی یه نصفه اسپیرونولاکتون. که خیلی خیلی عوارض بدی داشت روی من. تا اینکه از یکی از همسایه هامون آدرس یه خانوم دکتر رو که تقریبا همه همسایه هامون پیشش می رفتن رو گرفتم. خانم دکتر الهام اکبری. ایشون به محض دیدن من و معاینه و بررسی های لازم اولین کاری که کردن برای من یک MRI از مغز نوشتند و گفتند که ترشح طولانی مدت شیر از سینه ممکنه یه علت مغزی داشته باشه. چند روز بعد رفتم MRI رو انجام دادم و متاسفانه ...
24 آذر 1392

روزهایی که گذشت 4

رفتم پیش دکتر پوست و شرح حالمو بهش گفتم ، گفت به محض وارد شدنت  به اتاق فهمیدم تنبلی تخمدان داری. بزرگی بیش از حد نرمال شکم و باسن طوری که به هیکل نخوره نشون دهنده مشکل توی این ناحیه هستش. توی تنبلی تخمدان داری و این ریزش بی رویه  موهات به  همین دلیله. باید خانوم دکترت برای تنبلی تخمدانت بهت دارو میداد. منم براش کل ماجرا رو تعریف کردم و ازش خواستم اگه می دونه چه داروهایی هست برام بنویسه.  دارو ها رو نوشت و درد سرهای جدید من شروع شد........
24 آذر 1392