امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات روزهای انتظار

روزهایی که گذشت 6

1392/9/24 14:20
نویسنده : مریم
369 بازدید
اشتراک گذاری

هر ماه بی بی چک می ذاشتم و نتیجه منفی می شد و یک عالمه گریه می کردم. دیگه بی بی چک گذاشتن برای من شده یک کابووس . از قبلش اینقدر استرس دارم که احساس می کنم قلبم توی دهنم می زنه.

رفتم به خانوم دکترم گفتم فعلا می خوام استراحت کنم و نمی خوام دارو مصرف کنم. اون بنده خدا هم سعی کرد منو راضی کنه که ادامه بدم اما دیگه بی خیالش شدم.

از یه طرف جاریم رو می دیدم که چه جوری همه هواشو دارن از یه طرف همسرم رو میدیدم که واقعا عاشق بجه است. و دیگه ضربه آخر این بود که خانوم داداشم که 45 روز از من کوچیکتره و دختر داییم هم هست. خبر بارداریشو داد. ...........

حسود نیستم به والله اما همش می گفتم خدایا من چه گناهی به درگاهت کردم که اینا نکردن؟ اینا چه جوری ازت خواستن که من نخواستم. با کدوم اسمت صدات کردن که من نکردم.

بیخیال دارو دکتر شدم. نزدیک موعد عادت ماهیانه ام بود و دردهای شدید عادت ماهیانه و خبری از اصل کاری نبود. تی دلم خوشحال شدم که شاید خدا بهم نظری کرده . 37 روز از آخرین روز عادت ماهیانه گذشت و من دوباره با ترس و لر بی بی چک گذاشتم و منفی شد. گریهگریه

دیگه درد امانمو بریده بود با همسرم رفتیم دکتر گفت سریعا برید سونوگرافی چون بی بی منفی بود احتمال بارداری وجود نداشت. اما از ساعت 7 شب گذشته بود و هیچ جا سونوگرافی انجام نمی داد. ناچارا رفتیم بیمارستان شهدای تجریش.

مسخره بازاری بود می گفتن از قیافت که معلومه خیلی هم درد نداری بعدشم اینجا همین طوری سونوگرافی نمی کنن. باید بستری بشی. برو هر وقت حالت بدتر شد بیا. همسر من هم عصبانی شد گفت باشه میبرمش هر وقت مرد میارمش.

به پیشنهاد همسرم رفتیم بیمارستان میلاد و بعد از معاینه توسط پزشک سونوگرافی و آزمایش بتا انجام شد. بتا که منفی بود اما توی سونوگرافی نشون داده بود که توی رحمم یه فیبروم 8 میلیمتری به وجود اومده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)