امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

خاطرات روزهای انتظار

دکتر جدید

بعد از کلی تحقیق وپرس وجو رفتم مطب خانم دکتر صدیقه اخوان طبیب . خیلی نشستم تا نوبتم شد اما به نظرم به این همه نشستن نمی ارزید چون کار خاصی انجام نداد و حتی حاضر نشد تاریخچه مختصر پزشکیم رو ببینه. فقط غربالگری مرحله اول و دوم رو دید. وقتی هم اومدم بیرون فهمیدم که 700 هزارتومان هم دستمزد جدا می گیره. فقط تنها چیزی که بهم گفت این بود که کبدت کم کار شده شیرینی و آجیل نخور. اونم خودم گفتم خارش شدید دارم که اینو بهم گفت. اما دلم راضی نمیشد بقیه دوران بارداری رو پیش ایشون بگذرونم این شد که تصمیم قطعی گرفتم که برم پیش دکتر مغازه. هم تعریفشو زیاد شنیده بودم و هم همکارم ، همسایمون و همچنین زن عموی پسر گلم پیش همین دکتر زایمان کردند و خیلی هم راضی ان...
9 ارديبهشت 1393

سال جدید

سلام بالاخره تعطیلات عید تموم شد. من از 27 اسفند نرفتم سرکار. رفتیم مشهد و برای تحویل سال کنار امام رضا بودیم.به جرات می تونم بگم که توی کل اون مدتی که مشهد بودیم فقط زمانی که رحم می رفتم بهم خوش می گذشت. بنا به یه سری دلایل به جز زیارت سفر جالبی نبود. تعطیلات عید هم که تا روز 11 فروردین با خونواده همسرم گذروندم. نمی خوام دیگه بهش فکر کنم. بعدش هم تا پایان تعطیلات یعنی روز 15 فروردین پیش مامانم بودم. کلا بر خلاف انتظارم اصلا این تعطیلات رو دوست نداشتم. روز جمعه 15 فرودین سال 93 اولین ضربه پسرم رو احساس کردم. شیرین ترین حسی که به نظر من هر زنی توی زندگیش تجربه می کنه همینه. خدا رو شکر  پسرم ابراز وجود می کنه. شنبه 16 فروردین هم رف...
17 فروردين 1393

آزمایش غربالگری مرحله دوم

سلام روز یکشنبه 11 اسفند ماه 92 رفتیم برای آزمایش غرابلگری مرحله 2. آزمایش خون بود توی هفته 15 سه روزبعد جوابشوگرفتم خدا رو هزاران بار شکر مشکلی نبود. روز بعدش هم رفتم برای آزمایش خون برای چکاپ سیستم ایمنی .اونم نتیجه اش خوب بود فقط قند ناشتا بالا بود و چربی خون . روز شنبه 24 اسفند 92  هم رفتیم برای سونو سه بعدی. هم برای سلامتی بچه و هم برای اندازه گیری طول کانال رحم. شاه پسرمو دیدم. دستاش زیر سرش بود و خوابیده بود. خدایاااااااااااااااااااااااا برای هر ثانیه به ثانیه ای که این امانتی رو بهم دادی اگه هزاران سال به درگاهت سجده شکر کنم کمه. خدا رو شکر توی سونو هم مورد بدی وجود نداشت. دکتر اجازه مسافرت هم داد. به امید خدا سه شنبه بیس...
26 اسفند 1392

غربالگری مرحله اول

سلام روز جمعه 18 بهمن 92 رفتیم دکتر. این بار در کما تعجب 3.5 کیلو به وزنم اضافه شده بود و حدود 5 سانت به دور شکمم. اما دکتر حتی با یه عالمه معاینه هم نتونست ارتفاع رحمم رو پیدا کنه. خیلی معاینه کرد اما نشد که نشد.  بهم گفت دو احتمال وجود داره یا رحمت توی عمق لگنته یا بچه رشد نکرده. بعد برام برای روز 26 بهمن یعنی 8 روز بعد سونوگرافی و آزمایش غربالگری رو نوشت. اینقدر اعصابم خورد بود که روی همه سیستم بدنم اثر گذاشته بود. یعنی چی رشد نکرده............... اون هفته خیلی بهم سخت گذشت . دکتر بهم گفت الان 3 ماهت داره تموم میشه باید تکون بچه رو احساس کنی. اما من هر چی دقت می کردم اصلا نمی فهمیدم. اینقدر استرس داشتم که اصلا غذا توی معدم ن...
3 اسفند 1392

شروع مرارت های شیرین مادر شدن

به محض این که وارد ماه سوم شدم روزای سخت هم از راه رسید. روزایی که نمی تونم غذا بخورم. هیچ بویی رو نمی تونم تحمل کنم. حوصله هیچ چیز و هیچ کس رو ندارم. بوی همه چی آزارم میده . نمی تونم غذایی که درست می کنم رو بخورم. دوست ندارم خونه کسی برم یا حتی با کسی تلفنی حرف بزنم. دوست دارم تنها باشم و بخوابم. هر سری که می رم دکتر فقط می گه داری وزن کم میکنی و مرتب افت فشار. همه اینا سختی هایه که یه صدف می کشه برای پرورندون مروارید درونش. عاشقتم مروارید کوچولوی مامان. جونم به جوونت بنده. من اگه ضعیف میشم اگه دارم اذیت میشم فدای تک به تک سلولهای بدنت. تو هر چی کم داری از بدن مامان بگیر عزیز دلم. اصلا خدا این تاج رو به همین دلیل به سر من و تموم ماد...
14 بهمن 1392

دوباره یه شوک بد

فردای اون روز رفتم پیش بابا مامانم. همه چی خوب بود. شب اونجا بودم و فردا دوباره دعوت شدیم خونه برادر شوهر. رفتیم اونجا و کلی هم خندیدم. اما دوباره سر شب احساس درد داشتم که وقتی رفتم دستشویی دیدم وای بازم لکه.... با عجله از دستشویی اومدم بیرون و به همسرم و جاریم گفتم. خوشبختانه شیاف پروژسترون رو همراهم داشتم.با منشی دکتر تماس گرفتم و راهنماییم کرد که چه جوری شرح حالم رو به دکتر برسونم و دستورای لازم رو ازش بگیرم. منم همین کارو کردم و گفت امشب شیاف استفاده کن و قرص هیوسین. فردا بیا ببینمت. فردا صبح دوباره رفتم پیش دکتر و این بار با معاینه واژینال بهم گفت دوباره پشت کیسه خونریزی کرده و باید باز هم بخوابی. دوباره 2 هفته استراحت مطلق. وااا...
12 بهمن 1392

صدای ضربان زندگی

بالاخره روز 16 دی ماه رسید. دوشنبه 16 دی ماه هزار و سیصد و نود و دو. به جرات می تونم بگم بهترین روز زندگی من و همسرم بود. وقتی وارد اتاق سونو شدم بیقرار بودم برای شنیدن صدای طپش قلب نازنین ترین موجود دنیا. بعد از این که دکتر جای کوچولوی منو پیدا کرد اسپیکرها رو روشن کرد . صدای ضربان قلبش رو با همه وجودم گوش می کردم و اشک می ریختم. اون لحظه برای همه منتظرای بچه دار شدن دعا کردم. و آرزو کردم خدا این روز رو قسمت همه اونایی که آرزشون بچه دار شدنه کنه. خدا رو شکر دکتر بعد از دیدن سونو بهم اجازه سر کار رفتن رو داد. گفت کم کم شروع کن به فعالیتهای عادیت. منم روز چهارشنبه رفتم سر کار و بعدش رفتم خونه جاریم و با هم رفتیم دنبال لباس برای روزای قشنگی ک...
12 بهمن 1392

شروع دوران متفاوت مادر شدن

سلام مدتهاست که نتونستم وبلاگمو آپدیت کنم همش به خاطر اتفاقاتی بود که توی چند وقت گذشته رخ داد. تقریبا یک هفته از خبر داغ مادر شدنم گذشته بود. تهران هر روز به علت آلودگی هوا در حالت هشدار بود و مرتب اعلام می کردند که بچه ها افراد مسن خانم های باردار و مریضهای قلبی ورودشون به داخل کوچه خیابون شهر اکیدا ممنوعه. اما من به خاطر کارمند بودنم مجبور بودم که از خونه بیرون بیام. هر روز صبح زود میرفتم سرکار و بعد از ظهر راس ساعت 4 از شرکت میزدم بیرون و در این بین بابای نی نی گلم طفلی منو می برد و می آورد. دقیقا روز پنجشنبه 5 دی ماه به همسرم گفتم 1 هفته است مامان بابامو ندیدم منو ببر اونجا و بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتم اونجا. روز خوبی بود و بهم ...
12 بهمن 1392

روزی که معجزه زندگی من رخ داد

سلام الان که اینو می نویسم 2 روز از روز وقوع بزرگترین معجزه زندگی من رخ داد می گذره. تمام هفته گذشته رو به تلخی گذروندم. همش فکرای عجیب غریب میومد سراغم. پریود نمی شدم. اعصابم خورد بود. با همه بد اخلاق بودم. زود رنج شده بودم. دردهای پریود داشت منو از پا در می آورد اما باز هم به خاطر کار باید از خونه بیرون میومدم. روز یکشنبه بعد از ظهر به علت سر درد بیش از حد که داشتم میخواستم قرص بخورم به پیشنهاد مامانم و دوستای نی نی سایتیم بی بی گذاشتم که منفی بود. بلافاصله بعد از دیدن جواب بی بی قرص خوردم. رفتم به کارام رسیدم. همش احساس ضعف می کردم. گرسنه نبودم. فقط ضعف داشتم. هی شکلات می خوردم کیک میخوردم. اما دوباره 1 ساعت بعد بازم ضعف داشتم و همون ...
30 آذر 1392
15981 2 14 ادامه مطلب