روزهایی که گذشت 1
سلام
هدفم از ایجاد این وبلاگ در اختیار گذاشتن تجارب این روزایی که گذشت.
روزهایی که خوب نبود، سخت بود و اما شاکرم که می تونست بدتر هم بشه و نشد. اول اینو بگم که من متولد اردیبهشت سال 1361 هستم. سال 87 عقد کردم و سال 88 عروسی کردم .
به فکر بچه دار شدن نبودم. بیشتر دلم میخواست به اون چیزایی که توی زندگیم برام آرزو بوده برسم. مثلا یه روزایی فقط به این فکر می کردم که خدایا میشه یه روزی من و سعید بریم زیر یه سقف زندگی کنیم. این دغدغه فقط به خاطر شرایط سخت ازدواجمون بود. خونواده هامون ازدواج ما رو به صلاح نمی دیدن.
بعد از اون دغدغه ام شده بود این که به همسرم کمک کنم و اوضاع اقتصادی رو رو به راه کنیم. اینم بگم که من از سال 82 دارم کار می کنم.
خلاصه سختی زیاد کشیدیم تا این زندگی نو پا جون گرفت. اما از طرفی مخالفت خونواده هامون داشت کم کم خودشو به شکل اظهار نظر که چه عرض کنم اعمال نظر خودشو نشون می داد.
به خاطر همین دیگه زندگیمون قشنگ نبود. دیگه برای کنار هم بودن لحظه شماری نمی کردیم.
دلم نمیخواد از اون روزا چیزی بگم. فقط اینو بگم که خیلی سخت گذشت.