امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات روزهای انتظار

شروع دوران متفاوت مادر شدن

1392/11/12 14:42
نویسنده : مریم
299 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مدتهاست که نتونستم وبلاگمو آپدیت کنم همش به خاطر اتفاقاتی بود که توی چند وقت گذشته رخ داد.

تقریبا یک هفته از خبر داغ مادر شدنم گذشته بود. تهران هر روز به علت آلودگی هوا در حالت هشدار بود و مرتب اعلام می کردند که بچه ها افراد مسن خانم های باردار و مریضهای قلبی ورودشون به داخل کوچه خیابون شهر اکیدا ممنوعه. اما من به خاطر کارمند بودنم مجبور بودم که از خونه بیرون بیام. هر روز صبح زود میرفتم سرکار و بعد از ظهر راس ساعت 4 از شرکت میزدم بیرون و در این بین بابای نی نی گلم طفلی منو می برد و می آورد.

دقیقا روز پنجشنبه 5 دی ماه به همسرم گفتم 1 هفته است مامان بابامو ندیدم منو ببر اونجا و بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتم اونجا. روز خوبی بود و بهم خوش گذشت فعلا از حالتهای بد بارداری هیچ خبری نبود. آخر شب وقتی میخواستم لباس بپوشم که برم خونه گفتم قبلش برم دستشویی . وااااااااای یک صحنه وحشتناک.

یک لکه قهوه ای تقریبا درشت. دنیا رو سرم خراب شد. حالم بد بود. مرتب عق می زدم. این حالتم فقط به خاطر استرسم بود نه چیز دیگه. بالاخره بعد از کلی فکر و مشورت با مامانم و همسرم رفتم بیمارستان میلاد که اونجا هم می گفتن چون لکه بینی داشتی و سن حاملگی کم هست باید حتما سونوی داخلی بشی تا ببینیم اشکال از کجاست. اما این ساعت شب ما سونوی داخلی انجام نمی دیم برو فردا صبح بیا. البته خانم دکتر یه شیاف پروژسترون هم تجویز کردند. که بعد از برگشتن از بیمارستان به علت این که قطع نشده بود لکه بینی مجبور به استفاده ازش شدم.

فردا رفتم پیش دکتر خودم و ایشون سریع دستور سونوی واژینال دادن و بعد از سونو مشخص شد خونریزی از پشت کیسه جنین هست نه جفت. به دستور پزشک مجبور به دو هفته استراحت مطلق که فقط می تونستم برم دستشویی شدم و مصرف یک عالمه آمپول و شیاف. اون روز پزشک سونولوژیست گفت قلبش رو احساس نمی کنم. برو دو هفته دیگه بیا. تمام اون روزا مثل کابوس گذشت. سخت بود خیلی هم سخت بود. امیدم رو از دست داده بودم. گفتم حتما قلبش تشکیل نشده و داره سقط میشه. برای آدمی مثل من که هر روز 6:30 صبح بیدار میشه و تا حداکثر 9 شب بیرون از خونه مشغوله خیلی سخت بود توی خونه موندن و فقط خوابیدن حتی نه نشستن. و از یه طرف فکر این که این بچه برام نمی مونه داشت منو طفلی همسرم رو دیووونه می کرد. گریه اما اون همش بهم دلگرمی می داد و می گفت وقتی خدا بدون هیچ دوا درمونی این هدیه رو بهمون داده خودش هدیه رو پس نمی گیره. به هر حال این روزها هم گذشت تا روز 16 دیماه که قرار بود برم سونو ببینیم خونریزی بر طرف شده یا خیر.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)