امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات روزهای انتظار

روزهایی که گذشت 9

شوع کردم به خوردن قرصهای ضد بارداری. اینم بگم که توی مدت 2 سال گذشته مرتب قرص داستینکی که برای مشکل سرم بوده رو می خوردم. خیلی گرووووووونه.  اینو هم بگم که من یه خاله داشتم که طفلی توی 53 سالگی متوجه شد سرطان روده بزرگ داره یعنی 17 اسفند سال پیش ، 17 فروردین برای بار اول عملش کردن چون خیلی ضعیف بود سخت سر پا شد دوباره توی اواخر اردیبهشت ماه گفتن باید دوباره عمل بشه و توی اوایل خرداد ماه دوباره عملش کردن.   چند روز بعد از عمل دوم خاله منم رفتم توی استراحت مطلق. به خالم خیلی وابسته بودم البته کلا من به خونوادم خیلی وابسته هستم. وقتی مرخص شد از بیمارستان رفت پیش مامانم منم چون نباید زیاد از پله بالا پایین می رفتم زیاد نتونستم برم...
25 آذر 1392

روزهایی که گذشت 8

بازم دکتر جدید بازم نشون دادن یه عالمه عکس و آزمایش که الان یکی از آرزوهامه که روزی برسه همشونو بسوزونم. خانم دکتر جدید اسمش خانم دکتر فرشته معاون بود. وقتی برای بار اول رفتم توی مطبش احساس آرامش می کردم. خیلی فضای مطبش آروم بود. اما پر بود از خانمهایی که با شکم بزرگشون منتظر بودن نوبتشون بشه برن داخل برای معاینه ماهیانه شون خیلی هاشونم اومده بودن برگه معرفی نامه بگیرن برای بیمارستان. اشک حسرت توی چشمام و یه عالمه غصه توی دلم بود. طفلک همسرم فقط نشسته بود و اونا رو نگاه می کرد همش به منم دلداری می داد که درست میشه غصه نخور وقتی نوبت ما شد و وارد مطب شدیم. خانوم دکتر بعد از دیدن عکسها و آزمایشها و آخرین سونوگرافی چون خودش توی مطبش دستگاه س...
25 آذر 1392

روزهایی که گذشت 1

سلام هدفم از ایجاد این وبلاگ در اختیار گذاشتن تجارب این روزایی که گذشت. روزهایی که خوب نبود، سخت بود و اما شاکرم که می تونست بدتر هم بشه و نشد. اول اینو بگم که من متولد اردیبهشت سال 1361 هستم. سال 87 عقد کردم و سال 88 عروسی کردم .  به فکر بچه دار شدن نبودم. بیشتر دلم میخواست به اون چیزایی که توی زندگیم برام آرزو بوده برسم. مثلا یه روزایی فقط به این فکر می کردم که خدایا میشه یه روزی من و سعید بریم زیر یه سقف زندگی کنیم. این دغدغه فقط به خاطر شرایط سخت ازدواجمون بود. خونواده هامون ازدواج ما رو به صلاح نمی دیدن. بعد از اون دغدغه ام شده بود این که به همسرم کمک کنم و اوضاع اقتصادی رو رو به راه کنیم. اینم بگم که من از سال 82 دارم کار می کنم...
24 آذر 1392

روزهایی که گذشت 7

دکتر کشیک بیمارستان میلاد بعد از دیدن نتیجه آزمایش و سونوگرافی دو تا آمپول پروژسترون به طور همزمان تجویز کرد و من هم تزریق کردم اما باز هم خبری از عادت ماهیانه  نبود. رفتم پیس دکتر بهم گفت اگه تا آخر هفته خبری نبود برو آزمایش بده شاید اون موقع آزمایشت منفی شده وقتش نبوده و.... من دوباره امیدوار شده بودم تا این که شب قبل از این که برم آزمایش بدم عادت ماهیانه به طرز وحشتناکی شروع شد. دوباره دوران نا امیدی و غصه شروع شد و گریه های شبانه روزی من ادامه داشت که خبر بارداری یکی دیگه از دختر داییهام که حتی پژوهشکده رویان نتونست براش کاری انجام بده رسید. با هام تماس گرفت و گفت برم پیش دکتر اون. دوباره یه دکتر جدید و آزمایشهای جدید و...
24 آذر 1392

روزهایی که گذشت 6

هر ماه بی بی چک می ذاشتم و نتیجه منفی می شد و یک عالمه گریه می کردم. دیگه بی بی چک گذاشتن برای من شده یک کابووس . از قبلش اینقدر استرس دارم که احساس می کنم قلبم توی دهنم می زنه. رفتم به خانوم دکترم گفتم فعلا می خوام استراحت کنم و نمی خوام دارو مصرف کنم. اون بنده خدا هم سعی کرد منو راضی کنه که ادامه بدم اما دیگه بی خیالش شدم. از یه طرف جاریم رو می دیدم که چه جوری همه هواشو دارن از یه طرف همسرم رو میدیدم که واقعا عاشق بجه است. و دیگه ضربه آخر این بود که خانوم داداشم که 45 روز از من کوچیکتره و دختر داییم هم هست. خبر بارداریشو داد. ........... حسود نیستم به والله اما همش می گفتم خدایا من چه گناهی به درگاهت کردم که اینا نکردن؟ اینا چه جوری ا...
24 آذر 1392

روزهایی که گذشت 5

بعد از چند روز از مصرف داروها حالم بهم ریخت. اینقدر که دیگه توان راه رفتن نداشتم. حالت ویار کاذب داشتم حالم از همه چی بد میشد اینقدر که کنار خیابون می نشستم و ........... می آوردم. داروهایی که مصرف می کردم روزی 1 عدد سیپروترون کامپاند بود و روزی یه نصفه اسپیرونولاکتون. که خیلی خیلی عوارض بدی داشت روی من. تا اینکه از یکی از همسایه هامون آدرس یه خانوم دکتر رو که تقریبا همه همسایه هامون پیشش می رفتن رو گرفتم. خانم دکتر الهام اکبری. ایشون به محض دیدن من و معاینه و بررسی های لازم اولین کاری که کردن برای من یک MRI از مغز نوشتند و گفتند که ترشح طولانی مدت شیر از سینه ممکنه یه علت مغزی داشته باشه. چند روز بعد رفتم MRI رو انجام دادم و متاسفانه ...
24 آذر 1392

روزهایی که گذشت 4

رفتم پیش دکتر پوست و شرح حالمو بهش گفتم ، گفت به محض وارد شدنت  به اتاق فهمیدم تنبلی تخمدان داری. بزرگی بیش از حد نرمال شکم و باسن طوری که به هیکل نخوره نشون دهنده مشکل توی این ناحیه هستش. توی تنبلی تخمدان داری و این ریزش بی رویه  موهات به  همین دلیله. باید خانوم دکترت برای تنبلی تخمدانت بهت دارو میداد. منم براش کل ماجرا رو تعریف کردم و ازش خواستم اگه می دونه چه داروهایی هست برام بنویسه.  دارو ها رو نوشت و درد سرهای جدید من شروع شد........
24 آذر 1392

روزهایی که گذشت 3

بعد از اون دوباره به دکترم گفتم فعلا نمیخوام بچه دار بشم و اونم هی اصرار و نصیحت و منم درگیر بقیه کارای دیگه ام. ........... تا اینکه عادت ها ماهیانه همش به تعویق میافتاد و ترشح شیر از سینه هم که همیشگی شده بود. به همین دلیل رفتم پیش یه دکتر دیگه. ایشون بعد از معاینه گفتن احساس می کنم رحمت به یه سمت خاص (مثلا راست) متمایل شده باید بری عکس بندازی از رحمت یعنی هیسترو سالپنگوگرافی........ خیلی خیلی خیلی درد داشت. اما نتیجه این بود که همه چیز خوب و نرماله و چسبندگی وجود ندارد و لوله ها مسدود نیست. وقتی هم رفتم جواب آزمایش ها و عکس رو نشون خانوم دکتر بدم بدون این که چیزی یادش بیاد گفت نه چیزی نیست هر وقت خواستی باردار بشی بیا پیش خودم تحت نظ...
24 آذر 1392

روزهایی که گذشت 2

اینو یادم رفت بگم که من سال 86 دچار یه اختلال هورمون شدم که نزدیک به 50 روز مرتب عادت ماهیانه بودم. وقتی مراجعه کردم به دکتر چون ازدواج نکرده بودم گفت نیازی به معاینه نیست. ازم پرسید از سینه هات شیر میاد منم گفتم نه اما وقتی خودش تست کرد دیدم آره میاد ......... خیلی ترسیدم تا اون روز فکر می کردم فقط کسایی که باردار هستند از سینه هاشون شیر میاد اما خب اینم یه بخش جدیدی از زندگیم بود که تازه به من رخ نشون داده بود. دکتر گفت چیزی نیست یه اختلال هورمونه و یه سری دارو داد و منم استفاده کردم و دیگه پیگیری نمی کردم. فقط چون می دونستم کیست تخمدان دارم هر چند وقت یه بار به تجویز خودم  دو یا سه دوره قرص ضد بارداری حالا در انواع و اقسام...
24 آذر 1392