امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات روزهای انتظار

روزگار مادری

1394/6/23 15:45
نویسنده : مریم
615 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از تموم شدن پروسه زردی نوبت رسید به پروژه ختنه کردن که اونم واقعا داستانی بود برای خودش . روز شنبه 15 شهریور 1393. بیمارستان آتیه. بالاخره با سلام و صلوات این کار هم انجام شد. 

راستی توی روز چهاردهم تولدت رفتیم کرج و بابا برای تولدت یه مهمونی خییییلی خوب گرفت. اما من اصلا اون روز و اون مهمونی رو دوست نداشتم. دلمم نمیخواد برای تو بگم چرا که نمیخوام خدای نکرده بی دلیل بهت خط فکری بدم. روز بیستم تولدت برای بار اول رفتیم خونه خودمون و روز بیست و یکم برای بار اول من و بابا شما رو بردیم حموم اون شب عمو محمد اومد به دیدنت. از این روز هم عکس داریم. اگه زنده باشم یه روز تموم عکسات و با ساعت و دقیقه برات توضیح میدم. بالاخره پروسه ختنه هم انجام شد و روز 29 که میشد 21 شهریور برای همیشه اومدیم خونه خودمون و دقیقه وقتی تو یک ماهگیت رو پشت سر گذاشتی برای چند روز رفتیم کرج.این رئزا هم تموم شد. روزای سختی رو پشت سر میذاشتم. چون حساس بودم کم خواب بودم. و تو هم بی علت کم خواب بودی. خیلی دکتر میبردم اما هیچ کس نمیفهمید تو چرا کم خواب و خیلی واقت بی خوابی!!!!!!!!!! 

اون سال به خاطراین که تو خیلی کوچولو بودی من رفتن به مشهد برای دعای عرفه رو از دست دادم اما به فدای یک تار موی سرت عزیزم. 

روزا از پی هم میگذشت تا این که صاحب خونمون گفت باید 500 تومن بذارید روی اجاره و ما هم نمیتونستیم چون من که دیگه سر کار نمیرفتم. بالاخره چیزی شبیه به معجزه اتفاق افتاد و اونم این که تونستیم به برکت قدم پر خیر و برکت تو و در راس همه امور محبت تموم نشدنی خدا و با کمک عمو محمد خونه بخریم. 28 مهرماه 93 تاریخ عقد قرار داد خونمون و 15 آبان 93 هم روز اثاث کشیمون بود.

شانس بزرگی ه آوردیم این بود که دهه اول محرم رو چیذر بودیم و هر روز هیات میرفتیم. روزی که لباس حضرت علی اصغر به تنت پوشوندم دلم میخواست خون گریه کنم برای 6 ماهه اباعبداله. ان شاالله که زیر بیرقشون باشی.

 

بالاخره بعد از ماهها دکتر بردن و توجه نشدن علت بی خوابی و استفراغهی وحشتناک تو رفیم پیش دکتر کلانتری و ایشون هم تشخیص ریفلاکس شدید معده رو دادن. دستور غذایی سفت و سخت برای من و دارو برای تو که با رعایت کردن رژیم و مصرف درست و دقیق داروها الحمدلله همه چیز به خیر و خوبی میگذشت و حالا تو بهت میخوابیدی. روزها از پی هم میگذشت و زمان رفتن مجدد من به کار فرا رسید و این دقیقا مصادف شد با درآوردن اولین دندون تو. چون به خودم قول دادم زیاد از گریه ها و آه ناله هام اینجا برات ننویسم فقط این میگم که روز برگشتم به کار درست مثل روز مرگم بود من تا حالا 1 دقیقه هم از تو جدا نبودم خیلی برام سخت بود. دو سه روز اول که فقط کارم گریه بود. خیلی از اوقات میرفتم حضور میزدم میپیچوندم میمودم خونه باباجون پیش تو و دوباره بعد از ظهر اونهمه راه رو برمیگشتم و خروج میزدم. خدا از سرم بگذره اما نمیتونستم. بالاخره تصمصم خودمو گرفتم. رفتم و از تمام مرخصی های باقیمونده تا پایان سال استفاده کردم و تا پایان اسفند برای خودم مرخصی رد کردم و از شرکت خواستم منو اخراج کنن. خیلی پروسه سختی داشت اما بالاخره شد و اینجوری شد که من خونه نشین شدم. اما تو ارزششو داشتی . خدا میدونه که تمام اون 6 ماه مرخصی زایمان رو با چه استرسی به روز 25 بهمن که روز بازگشتم به کار بود فکر میکردم. چقدر پیش شاور رفتم چقدر راه حلهای مختلف رو بررسی کردم با چندتا آدم حرف زدم اما در آخر تصمصم گرفتم که به خاطر تو قید کار رو بزنم. خییها مسخره ام کردن خیلی ها شماتتم کردن چون واقعا شرکتمون عاااالی بوداما به نظر من عالی حضور تو بود دسته گلم. امیدوارم تا اینجا که برات گفتم حق مادری رو ادا کرده باشم. 

پسندها (1)

نظرات (2)

سمین
25 آبان 94 17:21
سلام. تموم مطالبتونو با دقت خوندم. آخه منم مشکل شمارادارم و میکروادنوم دارم. هنوز واسه بارداری اقدام نکردم تازه ازدواج کردم ولی خیییییییلی نگرانم هم بابا بارداری وهم درمان بیماری خودمم. خیلی دوست دارم راهنماییم کنید. یعنی واقعا بهتون احتیاج دارم. آدرسی نگذاشتم اگه کمکم میکنید و ازتجارب خودتون بهم میگید پایین نظرم جواب بدید تا بیام سوالاما بپرسم ازتون. منتظرتون هستم بای
سمین
25 آبان 94 17:24
سلام منم مشکل شمارا دارم. میشه کمکم کنید. اگه اره زیر نظرم جواب بدید. بازم برمیگردم[سلام عزیزم با کمال میل در خدمتتون هستم ان شاالله که رفع میشه جای نگرانی نیست]