هفته 30
سلام
از روز 22 خرداد وارد هفته سی شدم. یعنی ورود به ماه هشت. پنجشنبه سال خاله بود. روز سختی بود. هم ترافیک خیلی وحشتناک بود و من بالاجبار مدت زمان زیادی توی ماشین نشستم ، هم روز یادآوری یکی از تلخترین حادثه های زندگیم بود. راستی امروز صبح (پنجشنبه ) رفتم برای تست خون برای کم خونی و آزمایش قند
پنجشنبه و جمعه رو با خونواده پدری گذروندم بد نبود. شکر. روز شنبه هم جواب آزمایش آماده شد و هم روز سونو بود.
از صبح کلی ذوق داشتم می خواستم برم پسرمو بعد از 35 روز ببینم. اما اتفاقای مسخره ای که افتاد روزمو خراب کرد و آخریش هم این بود که سعید نزدیک 50 دقیقه منو دم شرکت معطل کرد تا بیاد دنبالم.
می دونست روز خوبی رو نگذروندم از همه مهمتر می دونست چقدر منتظر امروز بودم اما با بی خیالی خاص خودش دیر اومد.
به هر حال با کلی دلخوری و سکوت رفتیم به سمت بیمارستان پاستور نو که همیشه برای سونو اونجا می رم. به نظرم دکتر شاکری یکی از بی نظیرترین سونولوژیست های ایرانه. خیلی دقیقه.
بعد از کلی معطلی نوبت ما شد. واااااااااااااای الهی فدای اون دست و پاهای کوچولوی نازت بشم عزیزکم. دیدمش. قشنگترین موجود این دنیا رو دیدم. دلم برای تو بغل گرفتنش پر میکشه. سرش به سمت پایین بود و پاهاش بالا. شیطونک من تازه اونروز فهمیدم اونجایی که باهاش خیلی بهم فشار میاری کجاست. کمر و باسن مبارک
خدا رو شکر ظاهرا همه چی خوب بود. قد 40 سانت و وزن 1420 گرم.
خدایا شکرت. خدایا عاشقتم. خدایا یه دونه ای.
این روزا یکم نگران وسیله های پسرم هستم. اونایی که مونده و نخریدم و اونایی که خریدم می ترسم اینقدر توی کمد به زور جا دادم همشون از بین برن.
سعید هم که توی این اوضاع تصمیم به جابجایی گرفته و فکر کنم یه اثاث کشی افتادیم.
خدایا تو که از همه چی خبر داری . التکاست می کنم همونجور که تا الان منو شرمنده مهربونیات کردی بقیه این راه رو هم هموار کن.
عاشقانه می پرستمت خدای خوبم.